"رایی برای ملت"
من مسافری هستم که هر روز؛ از شرق تهران سوار بر مترو به میانه شهر می روم آن هم حوالی ظهر. شب نیز از همان میانه به شرق باز می گردم. پاتوق اصلی ام آن دو جفت صندلی تکی است که در آخرین واگن ویژه بانوان روبه روی هم هستند. هر روز تا خرداد(بی توجه به میزان حادثه اش که پر است یا خالی)، آمار کناری هایم را می گیرم.
ساعتی از سال تحویل گذشته و در مترو پرنده پر نمی زند. من هستم و در آخرین لحظه ها که قطار سوت می کشد و در حال آمدن است، خانم چادری که لپ هایش از گوشه های روسری آبی اش بیرون زده، می آید. او هم یک سره می آید در پاتوق من. روبه رو می شویم با هم. تا ایستگاه اول، یک بار کش چادر گل برجسته اش را راست و ریس می کند و یک بار به من لبخند می زند. وارد تونل دوم که می شویم، با خلوتی مترو و بی مسافری اش سر صحبت باز می شود تا می رسانمش به انتخابات. می داند که خرداد انتخابات است.
من: رای می دهید؟
او: (نخودی می خندد) حتما.
من: حتما همه دوره ها رای دادید؟
او: (باز نخودی می خندد) همیشه.
من: چرا؟
او: برای ملتم.
من: چرا ملت؟
او: (باز نخودی می خندد) که تنها نباشند.
من: دوره قبل به کی رای دادید؟
او: (بازهم نخودی می خندد) احمدی نژاد.
من: راضی بودید؟
او: خدا راضی باشه.
من: این بار به کی می خواهید رای بدید؟ مشایی؟
او: به هر کی آقامون بگه.
من: چرا شوهرتون؟
او: (این بار خنده نخودی اش انگاری با کمی شرم است) نه آقای مسجدمون.
30 اسفند 1391
30 اسفند 1391